انقد دخترگلم شیطون شده که حتی لحظه ای نمیشه ازش غافل شد. حدود سه هفته پیش داشتم تکه های کتاب پاره شده توسط دخملمو جمع میکردم و بهارم کنارم بود.(کنار میز کنسول)ناگهان صدای وحشتناکی کنار گوشم صدا کرد.فقط دیدم ایینه داره میافته.فقط خدارو شکر کردم که ایینه اون طرف افتادو شکست.بعد دیدم بهار خانومی تخته ی نوشتنشو پشت ایینه کرده و هل داده. فردای اون روز یه لحظه جای واجب رفتم که صدای مهیبی بلند شد.وقتی اومدم بیرون چهره ی بهار واقعا دیدنی بود.سیم لب تاپ تو دستش بود و با چشمای گردو درشت شده وچهره ی متعجب میگفت:افتاد........نیــــــــــــــست.........بــــــــهـــــــــــــــــــــــــــــار. تازه فهمیدم که لب تاپو انداخته زیرزمین.واقع...