بهاربهار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

گل همیشه بهار مامانی وبابایی

بازم لغت

دختر گلم این روزا خیلی سریع داره بزرگ میشه.همه ی لغتایی که میشنوه را سریع تکرار میکنه.دیروز که با بابایی داشت بازی میکرد هر بار که وقفه میافتاد میگفت:دوبای یعنی دوباره.هر روز عــــــــــــــاشق تر از دیروز میشم.
27 مرداد 1392

لغتای نی نی جون

tahe e:  چند وقته  به جای مامان اسممو صدا میکنه. dalaam:به معنای سلام. که با ناز و کشیدگی خاصی ادا میکنی. dashuii:هروقت نیاز به شستوشوی پیدا میکنی به سمت دستشویی میری ومیگی دشویی. dudud:به معنای ماشین. aloo:گوشی تلفن یا ایفونو که بر میداری میگی.چند روز پیش که داشتم جارو میکشیدم صدای تلفنو نشنیدم اما با الو الو گفتن دخملکم فهمیدم تلفنه. lalala:هر وقت خوابت میاد میگی لالالالا dasid:وقتی کسی رو پخ میکنی وطرفو میترسونی میگی دسید.ینی ترسید. tutu:به هر حیوونی بجز ماهی میگی. papaii:کفشهای نازت منظورته. باد:هر چیزی که در داره وقتی میگیری با زور میخای درشو باز کنی ومیگی باد. idoon:هندونه که عاشقشی. anoo:انگور که دست رد...
24 مرداد 1392

موز یا nose ؟

دیروز صبح وقتی از گلم پرسیدم مامانی موز میخوری؟با خوشحالی جواب داد:موز موز.منم بهش موز دادم و خورد.ظهر که بابا احسان اومد گفتم:یه کلمه ی جدید دخترم یاد گرفته.اونم با خوشحالی از بهار پرسید:باباجون بگو موز... دخملکم بدون معطلی دستشو گذاشت رو بینیش و گفت:nos nos nos. نمیدونید چقدر من و باباش ذوق کردیم.واقعا تعجب کردم که بهار انقد زود یاد گرفته.این دومین کلمه ی انگلیسی که میگه.خدا رو صد هزار مرتبه شکر
22 مرداد 1392

1.2.3.4.5

دختر گلم میتونه به تنهایی از یک ته پنج بشمره.واقعا از نظر هوش وذکاوت معرکه ایی به خدا.اینجوری :eeeeeee.do.se.aaa.pan. هر روز که میگذره بیشتر عاشـــــــــــــــــــــــقش میشم.خدایا همیشه مواظبش باش هـــــــــــــــمیشه.
20 مرداد 1392

بهار گفتن بهار

امروز دختر گلم واسه اولین بار تونست اسم خودشو بگه.وقتی داشتم بهش غذا میدادم و طبق معمول نمیخورد یهو صدای پرنده ها بلند شد منم که میدونستم بهار عاشق پرنده است گفتم:توتو میگه بهار غذا بخوره.یهو بعد از من گفت:bahaaa.انقد ذوق زدم که نگو.تازگی ها هر چی میگیم سریع تکرار میکنه.عااااااااااااااشششششششششششششششقشم.
1 تير 1392

بابا

الان واسه اولین بار دخترم باباشو صدا کرد.خیلی باحال بود.باباش کلی خوشحال شد. دخملمو بردم توی  اتاق که بهش قطره اهن بدم که یهو شروع کرد به صدا کردن بابا.باباشم انقد خوشحال شد که اومد سراغش.خلاصه با این کار موفق شد از قطره خوردن فرار کنه شیطونک مامانش   ...
19 ارديبهشت 1392