بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 13 روز سن داره

گل همیشه بهار مامانی وبابایی

بدون عنوان

یه مدتیه که نمیرسم واست مطلب بنویسم.در این مدت اتفاقات زیادی رخ داده که البته تو تقویمت یادداشت کردم.الان دیگه براحتی چهاردست وپایی میکنی.با سرعت به هر چیزی که بخوای خودتو میرسونی.از هر چیزی که جلوی دستت باشه میگیری و می ایستی.خیلی فضول و شیطون شدی.احساس مالکیت هم میکنی.
5 فروردين 1392

چهارتا مروارید با هم

نازدونه ی مامان چهارتا دندون بالاییش نیش زده.خدا رو شکر حالت خوب شده.دیشب بابایی واست سرلاک خرید.خوشت اومد.هر روز که میگذره به شیطنتات اضافه میشه.بعضی وقتا هم کارای خطرناک میکنی. واژه هایی که میگی خیلی بیشتر شده.وقتی با کسی صحبت میکنی هیچ دو واژه ی تکراری رو پشت سر هم نمیگی. ...
5 فروردين 1392

درگیریهای مامان

چند وقتیه خیلی درگیرم و نتونستم به وبلاگت سر بزنم.بصورت فشرده اتفاقاتی که در این مدت رخ داده رو واست مینویسم: مهمترین اتفاقی که افتاده اینه که حدود ١.٥ ماه پیش با مسواک به چشم باباجون زدی که بیشتر درگیری من به این دلیل بود.اول دیدش تار شد.بعد هم گاهی وقتا جایی رو نمیدید.درد هم داشت.بعد از کلی استراحت و.... الان خدارو شکر بهتره. دومین اتفاق مهم نامزدی دایی جون بود که در تاریخ ١٣٩١.١٢.١٥ در هتل شرکت نفت بود.خیلی خوش گذشت.امیدوارم خوشبخت بشن.
5 فروردين 1392

عکسهای 8_7 ماهگی

عاشق ژست گرفتنتم مامانی خودم. بعد از کلی بازی کردن خودت خوابیدی.توجه کن عزیزم عروسک به این بزرگی تو کجاشو دوست داری!!!!!!!!!!!!!!!!! ابتدای طشت سواری دخملو و امااااااااااااااااااااااا اینم اخرش. اولین ادم برفی  دیووووووووووووونتم مامان جون دخمل ورزشکار مامان که حتی تو خوابم ورزش میکنه.  ...
5 بهمن 1391

اولین دیدار

دیروز برای اولین بار دختر گلم با دایی جون احمد دیدار داشت.اولش یکم خجالت میکشید ولی بعدش خوب شد.در ضمن از بغل احمد اقا هم به زور بغل باباجونش اومد.روز خوبی داشتیم. 
24 دی 1391